شروانو (شَروانو) به قلم آمنه آبدار
پارت بیست و دوم
زمان ارسال : ۴۱۸ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 5 دقیقه
شرڤانۆ:
آن بین چشمهای گلاویژ پر از غم بود.
او حتی آن لحظه هم سر پایین انداخته بود چون راحت نبود به چشمهای خان نگاه کند.
خزال چشم غرهای به دلنیا رفت.
یک ثانیه نگذشته لبخندی به آراس زد.
- خان، صبحانه خوردی؟ اگر می ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
سیتا
00اسرا خانم من تو تمام رمان های که خوندم خان ها آدم های بدی بودن تو فیلم ها هم همین طور خودم شنیدم اون قدیم ها که خان بوده مردم آسایش نداشتن شاید شما خان های خوب رو دیدن